این سه حرف ساده ی میان تهی ...

مرگ ! پایان یا آغاز؟
| خط خطی شده توسط رضا

این اواخر

درد بودنت همراهت بود

رفتی !

و ما ماندیمو درد نبودنت ...

 

 


هیسس !
| خط خطی شده توسط رضا

هیسس !

برای کسی که دردت را نمیفهمد

سکوت بهتر از فریاد است

درد را میکشند

دردهایت را داد مزن ...


زخم
| خط خطی شده توسط رضا

اگه دردهایی در وجودت باشه

که خوابشو هم ببینی

و توی خواب گریه کنی،

بعد که بیدار شدی

چشات خیس بود،

اونوقت معلوم میشه که

زخمات خیلی عمیقه ...


یه چیزایی
| خط خطی شده توسط رضا

یه چیزایی هست که 

 

نه میشه نوشـت

نه میشه به زبون آورد

و نه میشه فراموش کرد.

همونا میشه :

چروکهای صورت ،

موهای سفید ،

بد اخلاقی های گاه و بیگاه ...

 


واژه ای به اسم "خوشبختی"
| خط خطی شده توسط رضا

گفتی :

 

"اینجا رو باز میکنم حس میکنم خوشبختی ..."
 

میگم : 

خوشبختی حق همه ماست،
ولی باید "ساخت" نه اینکه منتظر آمدنش بود !
و بستگی به این داره که چه چیزی را "خوشبختی" بنامیم ،
و مثل خیلی دیگه از واژها "نسبی" است و نمیشه با "صفر و یک" بیانش کرد

(خوشبختی "بودن یا نبودن؟" نیست، مسئله این نیست ...)

_____________________________________________


خاطرات
| خط خطی شده توسط رضا

سلام! 
حال همهٔ ما خوب است 
ملالی نیست جز گم شدنِ‌گاه به گاهِ خیالی دور، 
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند 
با این همه عمری اگر باقی بود 
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم 
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و 
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان! 

تا یادم نرفته است بنویسم 
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود 
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهٔ باز نیامدن است 
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی 
ببین انعکاس تبسم رویا 
شبیه شمایل شقایق نیست! 
راستی خبرت بدهم 
خواب دیده‌ام خانه‌ئی خریده‌ام 
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار... هی بخند! 
بی‌پرده بگویمت 
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد 


فردا را به فال نیک خواهم گرفت 
دارد همین لحظه 
یک فوج کبوتر سپید 
از فرازِ کوچهٔ ما می‌گذرد 
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد 
یادت می‌آید رفته بودی 
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟ 
نه ری‌را جان 


نامه‌ام باید کوتاه باشد 
ساده باشد 
بی‌حرفی از ابهام و آینه، 
از نو برایت می‌نویسم 
حال همهٔ ما خوب است 
اما تو باور نکن!

شاعر: سیدعلی صالحی

___________________________________________

وقتی خاطرات وبلاگم مرور می کنم
(هم خط خطی های خودم ، هم یادگاری ها)
حس خاصی بهم میده که نه غمه و نه شادی

خلاصه اینکه : از اون روزاییه که نمیدونم چمه ...


از اون شبها ...
| خط خطی شده توسط رضا

از اون شبهایی هست که دلم می خواد یک دل سیر بنویسم

 

ولی به قول شریعتی " ... ارزش هر کس به نگفته های اوست " !


انتظار
| خط خطی شده توسط رضا

به انتظار ننشینیم

 

به انتظار نایستیم

به انتظار ...

به انتظار بدویم

 

اما ...

دیوار انتظارت بلنده

و پای رفتن ما خسته

و زنجیر دنیا پایمان را بسته

 

در سال یک روز و شب

و بعضی جمعه ها را بهانه می کنیم

تا یادمان بیاید که باید منتظرت باشیم

 

اما همه خوب می دانیم که

منتظر بودن مساوی با سالگرد تولد گرفتن

و چراغانی کردن و توزیع شیرینی نیست

 

این مثل معروف که میگوید

برای اصلاح جامعه ، اول خود را اصلاح کنید

اینجا معنای بیشتری پیدا می کند

 

به جرات می توان گفت

بیشتر مشکلات فعلی جامعه ما هم همین است

که خود را اصلاح نکرده ایم ، از دیگران انتقاد می کنیم !

 

سیاسی اش نکنم !

دلم برای نوشتن تنگ شده بود ...

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 


هستم اگر باشم
| خط خطی شده توسط رضا | ( )
این مطلب

صرفاً اظهار وجود بوده 

و ارزش دیگری ندارد


یادآوری خاطرات گذشته ای که اینجا داشتم مثل قهوه یا کاکائو هست

تلخه اما خوشمزه ! 


بارون
| خط خطی شده توسط رضا | ( )
دیشب خواب دیدم

که در یک مکان خاص

با صدای بلند و سه بار

دعا می کنم و فریاد می زنم

تا خدا بارون بباره

.....

کاش بارون رحمتش خیسم کنه  *

_______________________________________

* ایهام داره !



مگسی را کشتم
| خط خطی شده توسط رضا | ( )
مهم نیست اگه وبلاگم خواننده ای (جز رهگذران) نداره ! حتی تو هم یادت رفته که چنین جایی هست.
برای دل خودم می نویسم .....

مشق امروز :


مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم


(مرحوم حسین پناهی)

همه چی آرومه !
| خط خطی شده توسط رضا | ( )
همه چی آرومه ...


میدونـــــستی یا نه ؟!


صدایش کن !
| خط خطی شده توسط رضا | ( )
وسطای " بالحجه " بودیم ...

به این فکر میکردم که اگه چشم گنهکار ما توان دیدارش نداره ،

اما زبانمون که بسته نیست !

صداش بزن !

سلام بفرست : السلام علیک یا ابا صالح المهدی ، یا امام زمان (عج)

(حداقل از جواب سلام مطمئن باش. گوش سر هم مانند چشم سیاه و آلوده است. اگه هنوز دلت کامل سیاهی نگرفته ، با چشم و گوش دلت ببین و بشنو )

وقتی شنیدی ، بعدش ببینش ، و با او به گفتگو بنشین.

سلام من هم برسون ! التماس دعا.


اشک شب قدر
| خط خطی شده توسط رضا | ( )
آیا شب قدر را واقعاً قدرش می دانید ؟

اشک میتونه نشانه خوبی باشه :

1- بارش شدید و طوفانی ؟

2- کمی تا قسمتی ابری و بارانی ؟

3- به زور قطره ای جاری میشه ؟

4- مثل کویری خشک و بی آب ؟


اول خودم جواب بدم : جوونتر که بودم شماره 1 و گاهی 2. اما حالا شماره 3 ... ! خدا روزی رو نیاره که بشم 4 .

تا دلتون خیلی سیاهی نگرفته و اشکتون جاری هست قدر لحظات رو بدونید تا مثل من عقده ی نماز شب نشوید (گفته بودم جوونی آرزوی نماز شب داشتم ، اما به این دلیل که هنوز لیاقت ندارم نخوندم. شیطون از این کارها زیاد میکنه ... )

اما حالا که سن به سه دهه نزدیک میشه ، کمی احساس سنگینی میکنم ، به طوری که فقط مظلومیت علی (ع) تونست اشکی رو از من بباره !

خدایا ! رقت قلب و زنده شدن دل عطا کن.
خدایا ! ما از تو فراری هستیم ، تو به ما مشتاق باش و دست ما را بگیر !

"دوستت دارم خدا " *

_________________________________________

* ( این جمله را با تمرکز بگو ، چه احساسی پیدا می کنی ؟ )


هیچی ننوشتم
| خط خطی شده توسط رضا | ( )
نمیدونم چرا با ترس و تردید وبلاگم باز کردم
شاید برای اینکه خیلی وقته ننوشتم

میلاد مولا علی (ع) و مبعث اومد و هیچی ننوشتم
 29 و 19 ساله شدم و شدی و هیچی ننوشتم 
سالروز "بله" گفتنمون اومد و هیچی ننوشتم
دوباره عاشقت شده بودم و هیچی ننوشتم
چقدر خط خطی توی ذهنمه و هیچی ننوشتم 
.....

اما حالا خوشحالم که به این بهونه چند خطی نوشتم !!!